وقت پیری شرم دارید از خضاب


مو، سیاهی دیده است اینجابه خواب

چشم دقت جوهری پیداکنید


جز به روزن ذره کم دید آفتاب

اعتبار ات آنچه دارد ذلت است


تاگهرگل کرد رفت از قطره آب

چشم بستن رمز معنی خواندن است


نقطه می باشد دلیل انتخاب

جمع علم افلاس می آرد نه جاه


بیشترها پوست می پوشدکتاب

زبن بهارت آنچه آید در نظر


عبرتی گردیده باشد بی نقاب

سوزعشقی نیست ورنه روشن است


همچو شمعت پای تا سر فتح باب

جز روانی نیست در درس نفس


سکته می خواند ز لکنت شیخ و شاب

انفعالم خودنمایی می کند


غم ندارد در جبین موج سراب

فرع از بس مایل اصل خود است


شیشه را انگور می داند شراب

فرصت از خودگذشتن هم کم است


یک عرق پل بر نفس بند ای حباب

از مکافات عمل غافل مباش


آتش ایمن نیست از اشک کباب

ما و من بی نسبت است آنجاکه اوست


با کتان ربطی ندارد ماهتاب

آن شکارافکن به خونم تر نخواست


چشم و مژگان بود فتراک و رکاب

بیدل استغنا همین یأس است و بس


دست بردار از دعای مستجاب